هر چند...
هر چند مدتی بود که اون ته دلم ازت گرفته بود ، هر چند حرفی رو بهم زده بودی که تا ته استخونم رو سوزونده بود ، هر چند این مدت خیلی سعی کردم تا روشهام رو عوض کنم و بشم همونی که قبلا بودم تا تو دیگه حرفی نداشته باشی برای اعتراض اما همچنان دلم سوخته بود ، هر چند گاه وبیگاه اومدم بوسیدمت وبوییدمت تا خاطرات تلخ روزهای گذشته رو فراموش کنم اما نتونستم ، هر چند رفتم کلاس یوگا و در مورد بخشندگی حرفهای قشنگی شنیدم اما باز هم دلم آروم نشد( آخه می دونی دل عاشق اگه بشکنه بد جور میشکنه )، هر چند تو خیلی تلاش کردی که من اون روزها رو فراموش کنم ولی من فراموش نکردم . هر چند وقتی فکر کردم دیدم یه جاهایی حق داشتی اما اونقدر حق نداشتی که هر چی دلت میخواد بهم بگی ، هر چند می دونم که در عین حالی که مهربون هستی زود هم عصبانی میشی و زود هم پشیمون از این عصبانیت زیاد، هر چند همه حرفهای بالا فکر و صحبت من تو این مدت بوده اما امروز که کیلومترها از من فاصله داری دلم برات تنگ شده مثل همیشه . هر چند می دونم که عصر دوباره برمی گردی اما می دونی که من طاقت بعد مسافت رو ندارم .
عزیزم از امروز دلگیری من نسبت به تو تموم شد . حالا می تونی پیش خودت فکر کنی : دوری و دوستی .اما من بهت میگم : " دیگران چون بروند از نظر از دل بروند ، تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی ." شعله عشق من همچنان روشن و سوزانه .
در انتظار دیدارت هستم .
یکشنبه 4 آبان 1387 - 7:32:23 PM